سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چشمـــه ســـار رحمــت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پیامبر رحمت ، غمخـوار امّــت

وَ لـَسـَوفَ یُعطِیکَ رَبـُّکَ فَتَرضی. 

( آیه 5 سـوره ضـحـی )

چون جبرئیل به حضرت رسول(ص) درآمد،

او را دید بیـقــرار و نا آرام گشته،  

عـنـان دل به دست غـم سپرده،

سـوز و اندوه وی به غایت رسیده، 

دیده او لـؤلـؤ بار گشته،

جـبــرئیــل سبب پرسید:

گفت غم گناهکاران امّت چنین بیقرارم کرده،

و اندیشه عاقبت کار مرا چنین زار و نزار نموده!

ای جبرئیل میخواهـم که خـداونــدآنها را به من ببخشد،

تا دلم آرام شود،  

جبرئیل به حضرت عزت رفت و باز آمد و گفت:  

خـداونــد تو را سلام میرساند و میفرماید:

دل خوش دار و اندوه مدار،

جهانیان همه خشـنــودی ما میخواهـنـد

و ما خشـنـودی تو را میخواهـیـــم،      

ای محمد؛ برای آنکه تو خشـنــود شـوی

ما هرکس از امت تو که تا روز رستاخیز از دلی پاک و با اخلاص ،

اقـرار به خـداونــدی ما کند،

و تو را به رسالت بشناسد،

هـر طاعـت که دارد بپذیریم،

و هـر لغــزش که باشدش بیامرزیـم،

و اگـر بقـدر تمام روی زمین گـنـــاه داشته باشد محــو کنیم!!

از حضرت امام جعـفـرصادق(ع) روایت شده که :

روزی حضرت رسول(ص) وارد خانه فاطمه(س) شدند،

دیدند جامه ای از پشم شتر بر تن دارد،

و با یک دست گندم آسیا میکند

و با دست دیگر فـــرزند را شیر میدهــد!

پیغمبر چون چنین دیدند

اشــک در چشمهای مبارکشان جمع شد و فـرمودند:  

ای فـاطـمـــه؛

تلخی دنیا را به شیرینی آخرت بگذران که خداوند فـرمود:

وَ لـَسـَوفَ یـُعـطِیکَ رَبـُّکَ فَتَرضی!

تفاوت دو خشنـودی:

موسی(ع) به کوه طور به مناجات رفت

و خشنودی خدا را خواست و گفت:  

وَ عَجِّلتُ اِلَیکَ رَبِّ لِتَرضـی،

ولی محمّد(ص) را خداونـد خبر داد :   

وَ لَسَوفَ یُعطِیکَ رَبـُّکَ فَتَرضی

تفاوت خشنودی خواستن و خشنودی دادن از کجـا تا به کجــا!!!

 

 

ای تیـر غمت را دل عشّـاق نشانه !

رَسـُولٌ مِنَ اللّهِ یَتـلـُــوا صُحُـفـــاً مُطَـهَّـــرَةً

رسول خدا(ص) صحیفه شریعـت از هم باز کرد،

و کتاب آسمانی و نامه ربّانی را بر خـلــق همی خواند،

و نثار توحید بر سر مؤمنان می افشاند!

این ندا به گوش دوستان رسید،

همه از میقات خود لبیک اسلام برآوردند. 

بــلال حبشی با روی سیاه و دلی چون ماه،

گرد مکّه همی گردید،

و به امید جمال آن مهـتـر عـالــم همی دوید

که این چه بوی است که در حبشه به مشام من رسیده                  

صهیب رومی با دلی پــردرد می تــاخــت و می گفت:

این چه بند لطف است که ما را از روم بکشـیـــد؟

سلمان فارسی میگـفـت:

این چه گل خوشبوئی است که جـز در بازار نیـاز ما نفـروشند ؟  

عمار یاسـر میگفت : من بوی یوسف میشنوم!

و ابوذر غفاری پیوسته فریاد همی کرد بدین مضمون: 

 بوی جوی مولیان آید همی        

 بوی یـار مهـربان آیـد همی



 

اَلّلهُمّ َصَلّ ِعَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ  وَ عَجِّل فَرَجَهُم 

 

دریـغ و افســوس

ای دریغا ! که آن مهـتـرعــالــم بدین عالـم درآمد و رفت

و کسی قــــــدر  وی را نشناخت!!

ای دریغـا! که آن خورشید جمال در میان ابــــر نهان گشت

و کسی به حـقیقــت او پی نَبُرد !



 

 


[ دوشنبه 91/10/18 ] [ 9:28 صبح ] [ چشمــه ســار رحمت ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

* **موضوعات وب
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 73
کل بازدیدها: 473466
*